چکیده


کتاب رئیس رعایا در آغاز با یک اشتباه شروع می شود! شخصیتهای اصلی آن فکر می کنند در کانون توجه هستند، اما بعدا معلوم می شود برخلاف تصورشان، نه خود آنها بلکه دود و آتش پشت سرشان توجه همه را جلب کرده است. این نگاهی است که اغلب ما به خود داریم در حالیکه در زندگی واقعی، این اثرات و نتایج رفتارهاست که توجه دیگران را به خود جلب می کند و نه خود ما.
فضاسازی و شروع داستان رییس رعایا به صورتی است که خواننده را ترغیب می کند تا انتهای کتاب به پیش برود اما در آغاز ارتباط چندانی بین فضای کتاب با پیشگفتار دیده نمی شود و در قالبهای متفاوتی نوشته شده اند البته باید تا انتهای کتاب منتظر بود و سپس در مورد ارتباط معنایی آنها صحبت کرد.
داستان از دیدگاه پریشان بازگو می شود. او و حازم، دو شخصیت اصلی کتاب هستند. پریشان در بخشهای اول کتاب با همراه ساختن احساس همدردی خواننده، بر او تاثیر می گذارد و بعدا معلوم می شود که حقیقت داستان به گونه دیگری بوده است. تضاد مستقیمی بین سرنوشت دو شخصیت وجود دارد و تاثیر اتفاقات یکسان بر آنها کاملا متفاوت است. خواننده هر چه در طول داستان جلو می رود با اتفاقات جدیدی روبه رو می شود که در زندگی یا محیط کار خود او نیز ممکن است اتفاق بیافتد؛ پس می خواهد واکنش حازم و پریشان را ببیند. زندگی این دو شخصیت که تقریبا همیشه با هم هستند از نوجوانی تا سنین پیری دنبال می شود و سیر سیاه شدن روح انسان در گذر زمان به تصویر کشیده می شود.
شخصیت پریشان، ساده و در عین حال مبهم است، شاید او همیشه پیرو و عقبتر از حازم باشد چه در زمان نوجوانی و چه در موقع دانشجویی که یک سال از او دیرتر وارد دانشگاه می شود و نیز در زمان کار. در انتهای کتاب رئیس رعایا، شخصیت واقعی پریشان مشخص می شود و تاثیر افراد ایستاده در سایه قدرت که ریشه و بنیان اخلاقی ندارند یا آنرا به رسمیت نمی شناسند، بر جامعه مشخص می شود.